جدول جو
جدول جو

معنی ببار نشستن - جستجوی لغت در جدول جو

ببار نشستن
(مُ هََ رَ)
میوه و گل آوردن. به بار آمدن. بار دادن. گل و میوه دادن. آغاز میوه دادن کردن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز نشستن
تصویر باز نشستن
نشستن
در جایی قرار گرفتن
گوشه گیری کردن، کنار رفتن
در گوشه ای نشستن و دست از کار برداشتن در زمان پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر نشستن
تصویر بر نشستن
سوار شدن بر اسب، نشستن بر تخت
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ رَ / رِ تَ)
فرود آمدن گرد:
بپشتش برزنم دستی چو دانم
که بنشستست بر رویش غباری.
ناصرخسرو.
بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان
بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار.
خاقانی.
که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2).
بر سر پا عذر نباشد قبول
تا ننشینی ننشیند غبار.
سعدی (طیبات).
، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری:
چو بر سر نشست از بزرگی غبار
دگر چشم عیش از جوانی مدار.
سعدی (بوستان).
- غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن:
از من غباربس که به دلها نشسته است
برروی عکس من در آیینه بسته است.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ مَ)
مشغول باده گساری شدن. به باده خواری نشستن. مجلس عیش فراهم کردن:
برفتند با رود و رامشگران
بباده نشستند یکسر سران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
مرادف خارخلیدن. رجوع به خار نشاندن شود:
این خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ / رِ کَ د)
و غبار فروشستن. گرد بر طرف کردن و زدودن، مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن:
چو دستت دهد مغز دشمن برآر
که فرصت فروشوید از دل غبار.
سعدی.
که میشوید غبار کلفت از دل عندلیبان را
در آن گلشن که گل از خون خود رخسار میشوید.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبار نشستن
تصویر غبار نشستن
گرد نشستن فرود آمدن و فرا گرفتن غبار چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز نشستن
تصویر باز نشستن
بر کنار رفتن از کار و خدمت تقاعد، گوشه گیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار شستن
تصویر غبار شستن
شستن گرد و غبار برطرف کردن غبار، زدودن اندوه از دل
فرهنگ لغت هوشیار