فرود آمدن گرد: بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری. ناصرخسرو. بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار. خاقانی. که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2). بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار. سعدی (طیبات). ، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری: چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش از جوانی مدار. سعدی (بوستان). - غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن: از من غباربس که به دلها نشسته است برروی عکس من در آیینه بسته است. کلیم (از آنندراج)
فرود آمدن گرد: بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری. ناصرخسرو. بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار. خاقانی. که غبار زوال بر جمال کمال او ننشیند. (سندبادنامه ص 2). بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار. سعدی (طیبات). ، کنایه از سفید شدن مو و رسیدن پیری: چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش از جوانی مدار. سعدی (بوستان). - غبار بر دل نشستن، رنجیدگی و کدورت در دل پدید آمدن: از من غباربس که به دلها نشسته است برروی عکس من دَرِ آیینه بسته است. کلیم (از آنندراج)
و غبار فروشستن. گرد بر طرف کردن و زدودن، مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن: چو دستت دهد مغز دشمن برآر که فرصت فروشوید از دل غبار. سعدی. که میشوید غبار کلفت از دل عندلیبان را در آن گلشن که گل از خون خود رخسار میشوید. صائب
و غبار فروشستن. گرد بر طرف کردن و زدودن، مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن: چو دستت دهد مغز دشمن برآر که فرصت فروشوید از دل غبار. سعدی. که میشوید غبار کلفت از دل عندلیبان را در آن گلشن که گل از خون خود رخسار میشوید. صائب